کد خبر: ۹۵۶۰
۰۳ تير ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۰

علی‌اکبر حداد تا دبی رفت اما دوباره به کارگاه پدرش برگشت

این هنرمند می‌گوید: کارم در دوبی گرفته بود اما یک شب قبل از اینکه بروم روی صحنه، برادر بزرگ‌ترم زنگ زد و ورق زندگی‌ام برگشت. وقتی شنیدم پدر و مادرم از دوری من گریه می‌کنند، برنامه‌هایم را در دوبی لغو کردم.

آهنگری و نوازندگی؛ اگر پیدا‌کردن شباهت میان این دو حرفه، موضوع انشای کلاسی بود، خیلی‌هایمان از پس نوشتن چند جمله درباره آن برنمی‌آمدیم؛ کاری که علی حداد، آن را نه روی کاغذ، بلکه با چند دهه فعالیت در هر دو عرصه، پاسخ داده است.

آهنگر و نوازنده محله رسالت، از زیبایی‌های این دو دنیای به ظاهر متفاوت، حرف‌هایی شنیدنی دارد.

 


قصه یک کوچه

متولد‌۱۳۵۴ است زیر سقف همین خانه؛ خانه‌ای که سال‌هاست بخشی از آن به هنرورزی علی با ورقه‌های آهن و فولاد تبدیل شده است. قدیم‌ها اسم این کوچه رسالت‌۳۹ نبود. اصلا کوچه‌ای وجود نداشت. تا چشم کار می‌کرد، زمین‌های کشاورزی بود و باغ‌های در‌هم‌تنیده انگور.

علی از وقتی چشم باز کرد، پدرش، نورعلی، را مشغول زحمت‌کشی دید؛ حین تقلا برای نرم‌کردن آهن‌های سخت‌جان و تبدیلشان به تولیداتی که با نشان حک‌شده «نورعلی»، میان اهل فن شناخته شده است؛ از استیل‌کار‌ها بگیر تا کانال‌سازها، سماورسازها، باغبان‌ها، بنّاها، کشتارگاه‌ها، کابینت‌ساز‌ها و هر‌کس که انواع قیچی و دیگر ابزار آهنی، لازمه کارش است.

اغلب کسانی که دوست دارند موسیقی را از من یاد بگیرند،علاقه‌شان نه بخاطر خود موسیقی، بلکه در پی شهرت و پولند!

در کارگاه کوچک متصل به خانه‌اش و با نگاهی به زمین دوخته، اصل و نسبش را این‌طور بازگو می‌کند: من علی‌اکبر راشدی‌حداد معروف به علی حداد، بچه چهارم از خانواده‌ای ده‌نفره هستم. پدر، پدربزرگ و بقیه اجدادم همگی آهنگر و زاده مشهد‌ریزه تایباد هستند. پدرم قبل از انقلاب برای فروش محصولاتی که تولید می‌کرد، شهر‌های زیادی را زیر پا گذاشت. دست آخر به مشهد آمد و همین‌جا ماندگار شد.

آن اوایل در روستای خیرآباد که حالا جزو شهر است و محله خیرآباد می‌نامند، چادر می‌زد و آهنگری می‌کرد. با درآمد حداقلی‌اش این زمین را خرید و کم‌کم خانه و مغازه ساخت. بقیه طایفه‌مان که همگی آهنگر هستند نیز همین کار را کردند. قصه این کوچه که خانوار‌های ساکن در آن، نسبت فامیلی دارند و آهنگر هستند، از این قرار است. 


در پناه امام هشتم (ع)

روز‌های کودکی علی در زمین‌های خاکی محله گذشت. در دبستان مرادی تا کلاس پنجم را خواند، اما دلش با درس‌خواندن نبود. دلش با کار‌کردن در دکان آهنگری بابا هم نبود؛ هر‌چند سنگینی کار آهنگری و معیشت خانواده، شوخی برنمی‌داشت و او را در سن ده‌سالگی، ناخواسته به وادی آهنگری وارد کرد. به نظر در و همسایه بعضی کار‌های علی، از روی بچگی و صرفا برای وقت‌گذرانی انجام می‌شد، اما او عاشق این کار‌ها بود؛ مثلا اینکه عصر‌ها بچه‌ها را توی کوچه دور خودش جمع کند و با یک دبه، شروع کند به ضرب‌گرفتن و دایره‌زدن.

علاقه علی که به موسیقی بیشتر شد، مخالفت‌های خانواده هم جدی‌تر شد. می‌گفتند پسر نورعلی حداد را چه به دف و دهل و تنبک!

با نگاهی مبهم به نقطه‌ای نامعلوم، گذشته‌اش را مرور می‌کند و می‌گوید: بابا با ساز و سرنا و موسیقی‌های محلی تایباد آشنا بود و دوستشان داشت، اما با پی‌گرفتن ساز‌های کوبه‌ای که علاقه من بود، آن هم تا این حد جدی و شیفته‌وار مخالفت می‌کرد.

به‌خاطر همین موضوع، شب‌های زیادی من را از خانه بیرون می‌کرد، بلکه به راه بیایم و دست از این کار‌ها بردارم. من هم که جا و مکانی نداشتم، به امام‌رضا (ع) و حرمش پناه می‌بردم.

 

عشقی که فروکش نکرد

قدری مکث می‌کند. انگار دارد خودش را به‌جای والدینش می‌گذارد. هر‌چه باشد حالا خودش سه فرزند دارد و می‌فهمد معنی نگرانی‌ها و سخت‌گیری‌های آن روز پدر و مادرش را؛ «خوب که فکر می‌کنم می‌بینم پدر و مادرم حق داشتند.

آن زمان، دنیای موسیقی با حاشیه‌هایی همراه بود. آنها فکر می‌کردند اگر به سمت موسیقی کشیده شوم، آلوده حاشیه‌هایش می‌شوم؛ اعتیاد و رفیق‌بازی و این‌طور صحبت‌ها. ولی من عاشق بودم، عاشق خود موسیقی. آن‌قدر که از خانه‌مان تا میدان شهدا را پیاده می‌رفتم، تا خودم را با اتوبوس برسانم میدان فلسطین. این همه راه و این همه خستگی فقط برای یک ساعت استفاده از درس فلان استاد موسیقی.»

با مخالفت خانواده، جور‌کردن شهریه کلاس‌ها برای نوجوان سیزده‌چهارده‌ساله‌ای مثل علی سخت بود، اما او بنای کوتاه‌آمدن نداشت؛ «آهنگری‌ام در مغازه بابا دستمزد نداشت. می‌رفتم در میدان‌بار نوغان، بار خالی می‌کردم. مدتی هم در کارگاه‌های کفاشی و خیاطی کار کردم. گاهی به دست‌فروشی رو می‌آوردم؛ همه‌اش برای اینکه بتوانم در کلاس‌های استاد کاظم تازه‌روح، داریوش اسحاقی، فرود بهروز، ایرج امیرنظامی و دیگر استاد‌های پیشکسوت موسیقی مشهد که در ایران، حرفی برای گفتن داشتند، مبانی نظری و عملی موسیقی را یاد بگیرم.»

علی‌اکبر حداد تا دبی رفت اما دوباره به کارگاه پدرش برگشت


بالاخره به آهنگری علاقه‌مند شدم

در راسته آهنگر‌ها قیژقیژ برش آهن، صدایی همواره است. نت‌های همین موسیقی بود که رفته‌رفته برای علی معنی، پیدا کرد و او را به حرفه آبا و اجدادی‌اش، علاقه‌مند کرد؛ «هر‌چه بزرگ‌تر شدم، بهتر توانستم با آهنگری ارتباط بگیرم. آهنگری همه‌اش هنر دست است. وقتی با چکش ضربه می‌زدم، دیدم ضرباتش نظم دارد. سرعت ضرباتم که کند و کندتر و تند و تندتر می‌شد، عملا همان میزان‌ضرب‌هایی بود که در کلاس موسیقی اجرا می‌کردم. عشق به موسیقی، من را عاشق آهنگری هم کرد.»

سوای روح لطیف حاکم بر آهنگری علی‌رغم ظاهر زمخت آن، آشنایی با چم‌و‌خم این حرفه برای علی حداد که نوجوانی را داشت به انتها می‌رساند، ارمغان دیگری هم داشت؛ «چون آهنگر بودم می‌توانستم ابزار‌های موسیقی را هم بسازم؛ آن‌قدر که کسی باورش نمی‌شد یک نوجوان هجده‌نوزده‌ساله بتواند این‌قدر کار را تمیز دربیاورد. هم نوازنده این ساز‌ها بودم و هم سازنده‌شان. این مزیتی بود که کیفیت تولیداتم را قابل رقابت با نمونه‌های خارجی کرد.»

با وساطت چند‌نفر از پیشکسوت‌های موسیقی، علی به‌عنوان هنرجوی آزاد رشته موسیقی، در هنرستانی غیر‌انتفاعی در تهران پذیرفته شد. مدتی را در کنار دانش‌آموزان این رشته، به یادگیری ادامه داد، هر چند به دریافت مدرک تحصیلی منجر نشد و او همچنان، فردی دارای مدرک سیکل به حساب می‌آید. میل به موسیقی و اجرا در کشور‌های خارجی، دلیل او برای گذران خدمت سربازی و دریافت کارت پایان خدمت بود.

همین‌طور هم شد و در بیست‌و‌یکی‌دو‌سالگی حضور و اجرا در کشور‌های مختلف مثل تاجیکستان، افغانستان، مالزی، امارات متحده عربی را تجربه کرد. اینکه چرا با وجود فراهم‌شدن امکان اقامت دائمی در دوبی و درآمد زیاد از اشتغال در عرصه موسیقی، به ایران، مشهد و این چاردیواری برگشت، دلیلی از جنس احترام به والدین دارد.


به عشق پدر و مادرم برگشتم

یکی‌دو سالی از تأهلم می‌گذشت. پدر و مادرم با علاقه من به موسیقی کنار آمده بودند. دوستان و رفت‌و‌آمدهایم را دیده بودند و باورشان شده بود که اهل حواشی موسیقی نیستم. همه‌چیز بر وفق مراد بود. کارم در دوبی گرفته بود و مدارک خودم و همسرم را برای پیگیری امور مهاجرت به مدیر برنامه‌هایم داده بودم. یک شب قبل از اینکه بروم روی صحنه، برادر بزرگ‌ترم زنگ زد و ورق زندگی‌ام برگشت.»

آن‌طور که علی تعریف می‌کند، دلیل تماس برادر، یک احوالپرسی ساده نبود. زنگ زده بود که بگوید پدر و مادر در فراق او چقدر بی‌تاب هستند و تا چه اندازه ناراحت‌اند حتی از فکر اینکه بخواهند علی را در کشوری دیگر تصور کنند. این شرایط برای علی، قرار‌گرفتن بر سر دو‌راهی انتخاب بود؟

 

به خودم گفتم تو اگر واقعا طالب موسیقی هستی و نه حاشیه‌هایش، همین برنامه‌ها را در کشور خودت اجرا کن

مو‌های پریشانش را با دست به یک سو هدایت می‌کند و با آرامش می‌گوید: بعد از اجرای آن شب به حامی مالی برنامه‌هایم گفتم که بی‌خیال من شود، برمی‌گردم ایران. گفتم و برگشتم.

فضای تاریک و دیوار‌های تیره کارگاه آهنگری را نشانش می‌دهیم و زندگی لوکس، شهرت و سرودست‌شکستن علاقه‌مندان برای اجراهایش را برایش مرور می‌کنیم و می‌پرسیم: پشیمان هستید؟

دوباره با همان آرامش جواب می‌دهد: نه، خدا وکیلی. به محض اینکه شنیدم پدر و مادرم دارند اینجا از دوری من گریه می‌کنند، برنامه‌هایم را در دوبی لغو کردم. دنیا و مال و منالش ارزش دلتنگی پدر و مادرم را نداشت. به خودم گفتم تو اگر واقعا طالب موسیقی هستی و نه حاشیه‌هایش، همین برنامه‌ها را در کشور خودت اجرا کن.

علی‌اکبر حداد تا دبی رفت اما دوباره به کارگاه پدرش برگشت


هیچ‌جا ایران نمی‌شود

دست‌های زمخت و دودزده‌اش از کار با آهن را به‌آرامی به هم می‌فشارد و اضافه می‌کند: گاهی بچه‌ها می‌گویند بیا برویم خارج. قبول نمی‌کنم، چون رفته‌ام و کشور‌های مختلف را دیده‌ام. هیچ‌جا ایران نمی‌شود. من در این آب و خاک راحتم. مناسبت‌هایش را دوست دارم و به زبان موسیقی با آن همراهی می‌کنم. تا همین چند سال پیش دهه‌های فجر، اجرا در امثال سالن شهید‌بهشتی را به‌عهده می‌گرفتم.

افتخار می‌کنم به اینکه هر سال در دهه محرم و صفر، رهبری «گروه مارش» را به عهده می‌گیرم. این گروه متشکل از نوازنده‌های مشهدی است که در حسینیه امام‌حسین (ع) محله رسالت دور هم جمع می‌شوند و دسته عزاداری راه می‌اندازند به سمت حرم. چه آن روز‌ها و چه وقتی که در شادی‌ها و عروسی‌های مردم، می‌نوازم، کاری خلاف قوانین کشورم انجام نمی‌دهم و لطمه‌ای به اعتباری وارد نمی‌کنم که حالا دلم هوای آب و خاک دیگری را بکند.

رضا و حسین، دو فرزند پسر علی حداد، در آهنگری، راه پدر را می‌روند و بنای ادامه همین حرفه را دارند. نه این دو جوان و نه سایر نوادگان خاندان حداد، از دانش علی در موسیقی، بهره‌ای نبرده‌اند. نه اینکه نخواهند و پیگیر نباشند.

او خود به انتقال این دانش مایل نیست، به دلایلی مشابه دلایل پدر و مادرش، وقتی که مانع ورود او به عرصه موسیقی می‌شدند؛ «دریافت من این است که اغلب کسانی که دوست دارند موسیقی را از من یاد بگیرند و به این عرصه وارد شوند، علاقه‌شان نه به خاطر خود موسیقی، بلکه برای دستاورد‌هایی مثل شهرت و پول است. نسل امروز، چندان حوصله زحمت‌کشیدن و خاک‌خوردن و صبر‌کردن برای به‌ثمر‌نشستن یک کار را ندارد.

دلیل اینکه از آهنگری هم استقبالی نمی‌شود، از همین قرار است. فقط یک قلم از این سختی‌ها کار در کنار کوره‌ای است که حدود ۱۵۰ درجه سانتی‌گراد حرارت دارد و تحمل آن به‌ویژه در این فصل سال، از عهده و حوصله هر‌کسی ساخته نیست.»

از عضویتش در انجمن‌های هنری شهر می‌پرسیم؛ تجربه‌ای که برایش جز صدور کارت شناسایی ثمره‌ای نداشته است. برای همین نه حوصله تمدید عضویتش را دارد و نه نام کامل این انجمن‌ها را به ذهن سپرده است.

نشان ماندگار «نورعلی»

آهنگر و نوازنده محله رسالت این را هم می‌گوید که به لطف زور بازو و هنر دستش، هیچ‌وقت محتاج ریالی وام یا اظهار نیاز نزد فردی حقیقی یا حقوقی نشده است. تنها مطالبه‌اش این است که فضایی فراهم شود تا هنرآموزان به تعداد انبوه، با فوت‌و‌فن این رسته از آهنگری آشنا شوند و از آن، ارتزاق کنند.

با اطمینان اضافه می‌کند که تا زنده است نمی‌گذارد نشان «نور علی» فراموش شود؛ نشانی تجاری که مشتری‌های پر‌و‌پا‌قرص آن از اصفهان، شیراز، یزد، شهرکرد، گرگان، بندرعباس و دیگر نقاط کشور، سفارش‌های کلی و جزئی ابزار مورد‌نیازشان را در فضای مجازی، تلفنی یا حضوری اعلام می‌کنند.

آسوده‌تر از ابتدای گفتگو بلند می‌شود تا به سفارش مشتری‌هایش برسد؛ مثلا این طبل‌های عزاداری که تا چند روز دیگر باید به دست سفارش‌دهنده‌اش در تبریز برسد.

علی حداد، نوازنده و آهنگر محله رسالت، خشنود است از اینکه بعد از مدت‌ها یک دل سیر از عشق دیرینه و ابدی‌اش به موسیقی و آهنگری گفته است؛ دو دنیا با ظاهری متفاوت که او در هر دو، روحی یکسان و لطیف پیدا کرده است.

* این گزارش یکشنبه ۳ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۳ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44